شادي

ساخت وبلاگ
تو مغازه واستادم و دارم به كوهي از شوميزاي مشكي كه فروشنده برام آورده نگاه مي كنم. تو انتخابه اينكه كدومو پرو كنم موندم كه يهو يه صداي قشنگ آشنا صدام ميزنه. "الهه جوون" مي چرخم با چشماي سبز روشن و موهاي زيتونيش زل زده بهم. يهو از خوشحالي صداش مي كنم شااااادي و بعد ميپره تو بغل ام. با دوست پسرش اومده يه شوميز بخره برا تولدش. وقتي ميگم 13 اسفند ديگه، ميگه پس يادته هنوز. مي گم آره انار خوشگلم. با هم شوميزا رو دوره مي كنيم كه ميبينم يه تاج رو انگشت اشاره  اش و دو تا خط موازي رو انگشت شصتش تاتو كرده. رو پوست به اين سفيدي بد جور تو چشه تاتوها. يه سقلمه ميزنم بهش و ميگم بچه مگه تو دفتر نقاشي آخه، نگام ميكنه و ميخنده...

توپول شده حسابي، ميگم چطور اينهمه چاق شدي تو! ميگه قرص ضد افسردگي ميخوردم چاقم كرد! 14 كيلو! ميكشمش كنارو ميگم لااقل پيش دوست پسرتو و مردم هعي اين حرفا رو تكرار نكن! بي خيال ميگه نه! ميدونه! حالا كه چاق شده جاي زخم آبله مرغونش وسط ابروهاش مشخص تر شده، ابروها رو هاشور كرده و لباهاي نازنينشم ژل زده و نابود كرده، يه آن سرم سوووت ميكشه وقتي ميگه رفيقتو تنها گذاشتي معلومه اين شكلي ميشم ديگه!

تو پرو جمعي داريم لباس مي پوشيم. بلوزشو درمياره كه يهو مي بينم رو پشتش دقيقا روي ستون فقراتش با خط بريل يه چيزي تاتو كرده. ميكوبم پشتش مي گم شاااادي اين چيه؟! ميگه قشنگ شده نه؟ شكل لطيفه شدم تو اون سريال تركيه... و مي خنده و من فقط به زور ناراحتيمو پنهون مي كنم!

+ نوشته شده در شنبه چهاردهم اسفند ۱۳۹۵ساعت 23:1 توسط دوده |
دوده...
ما را در سایت دوده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dodeha بازدید : 111 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 22:01