قصه لیلا

ساخت وبلاگ

یکشنبه است منتظر لیلام، بیاد خونه رو تمیز کنه که مثل همیشه با یه مسیج بهونه ای میاره تا تاریخ عوض کنه . عصبی و کلافه گوشی پرت می کنم دیگه شورشو درآورده . مگه یه عمو چند بار میتونه بمیره!

این دختر و زندگی آشفته اش، این دختر و دروغ های از زیر کار در رفتنش، ۲ ساله که با منه ، خودش، بد بختیاش، دروغ هاش و تمیزکاری های خوبش.

پدرش مرد نداری بوده که تو حسرت پسر دو تا زن گرفته . اونم تو یکی از دهات های اطراف بیجار . مردی که دختربچه های ۸ ، ۹ ساله اش، پای دار قالی، خرج زندگی رو درمیاوردن و تنها کار پدر، ریختن سطل آب سرد تو زمستون رو بچه ها بوده تا بلرزن و خوابشون نبره و ببافن و ببافن و ببافن. یادمه یبار لیلا میگفت: بعد ۶ ماه نون خشک و نمک خوردن، عمه اش اونا با خودش میاره زنجان .بنده خدا دوست داشته بچه برادر غذای حسابی بخوره ، فسنجون می پزه و دختر بینوا حالش بد میشه ! دکتر میگه بعد ۶ ماه نون خالی خوردن بدنش خالی شده و فسنجون زیادی براش سنگین بوده. بدن تحمل همچین وعده ای نداشته.

کربن: یه قصه از لیلا نوشتم ، شاید بازم بنویسم.

کربن: زندگی من اینروزها بین قصه های آدم های مولتی میلیاردر میچرخه که اون وسط مسطا آدم هایی مثل لیلا و خانم نیازی ، اون روی سکه رو نشونم میدن .

دوده...
ما را در سایت دوده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dodeha بازدید : 35 تاريخ : شنبه 1 مهر 1402 ساعت: 15:42