دو روایت

ساخت وبلاگ
هوا آنقدر بهاريست كه بتواني در تك تك سلول هاي بدنت سراغ بهار را بگيري. همه فهميده اند رسيده است. خيابان باران خورده، درخت هاي تميز و خيس باران، سنگ فرش ها و نيكت هاي تر و تازه همه و همه نويد زندگي مي دهد. از ذوقم باراني ام را تنم نمي كنم تا كمي خنكي بهار جانم را بيدار كند. باز هم آهنگي كشف كرده ام از آن آهنگ هايي كه با خود مي براند مرا، تو را و همه را ... . 

هوا آنقدر بهاريست كه از جلوي گورستان هم با هواي بهار رد مي شوم. چشمم به دو زن جوان مي خورد كه بر روي سنگي بر گوري نشسته اند و گريه مي كنند. از تكان هايي كه مي خورند ميزان اندوهشان مشخص است. درخت هاي خيس و شسته گورستان هم حتي خبر بهار را شنيده اند. بهار غصه های آنها را هم در فضای گورستان بلعیده است. 

کمرم درد میکند، اولین بار است انقدر بد حالم. از صبح دو بار مجبور شده ام تا طبقه سوم بروم. امروز در اداره همه بد حالند. همه خانومها. انگار مثل ویروس از یک زن شروع شده و پس از برخورد با همدیگر منتشر شده است. منم که راسا ویروسی داخلی شده ام و دنبال یک قبله دست نخورده تر و تمیز برای مرگی آرام میگردم. 

کربن: دو پاراگراف اول را دیروز نوشته بودم منتهی نشد که به فرجام برسد. امرور برعکس دیروز هوا دلگیر و ابریست و من هیچ تمایلی به شیطنت ندارم. 

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۶ساعت 8:54 توسط دوده |
دوده...
ما را در سایت دوده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dodeha بازدید : 107 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 22:01