سر درد

ساخت وبلاگ
سرم درد میکنه، تو تاکسی بغل دست راننده نشسته ام که یهو ماشینو می‌کشه بغل و تو گوشم داد میزنه تا مقدم بیشتر نمی رم. اون مسافره میگه نه و منم چشم چپمو جمع می کنم. انگار صداش از وسط مردمک چشمم زد بیرون. تو هوا به این خوبی بخاری زده، دارم بالا می‌یارم

سرم درد میکنه، سخنران اول بعد ۴۵ دقیقه از رو سن میاد پایین. مجری فقط در حاله محترم محترم گفتنه از " مدیرکل محترم.. اداره کل محترم... درخواست می کنیم تشریف بیاروند و برای حضار محترم سخنرانی کنند" . مدیر محترم میاد یک ربع تشکر می کنه از همه و نهایتا در و دیوار و بعد تازه سخنرانیشو شروع میکنه.  تا ۴۵دقیقه میگذره. مسکن پیدا می کنم. از سر درد دارم بالا میارم.

سرم درد میکنه، شکل مرده هام ولی باید برم به کارام برسم. درب و داغون با چشایی که زیرش انگار دو تا پیاله آب بادمجون ریختن. میرسم تو اتاق بوی عدسی میپیچه تو دماغم. دل و روده ام بهم میپچه و شیرجه میزنم پنجره رو وا می کنم. بعد مدت ها میخوام تو این اوضاع برا دوده بنویسم. نمی دونم من برا دوده می نویسم یا دوده برای من. گم شدم. خسته ام. سرم درد میکنه...

+ نوشته شده در یکشنبه بیستم فروردین ۱۳۹۶ساعت 10:3 توسط دوده |
دوده...
ما را در سایت دوده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dodeha بازدید : 130 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 22:01