هميشه زمان به دادمان مي رسد چون پرستاري كه رنج جنگ به جان خريده و مادرانه در ميدان نبرد زير باران گلوله از سربازها مراقبت مي كند. زمان نيز مرهم مي گذارد روي زخم ها، هر چقدر عميق، هر چقدر دردناك، دردشان را كم كمك ساكت مي كند. اگر زمان مي ايستاد شايد هجمه خاطرات ما را ديوانه مي كرد. شايد هجومي سهمگين ، برق آسا و ناگهان....!
انسان به مثابه كشته اي مصله بر روي زمين مي ماند.
زمان به فريادم رس! بگذر! از تنگه بگذر! كه سخت غريبانه در آن گرفتارم.
كربن: La Mer درك ماسن را بشنويد.
كربن:
نخفته ایم که شب بگذرد ، سحر بزند
نخفته ایم که تا صبح شاعرانه ی ما
ز ره رسیده و همراه عشق ، در بزند
"حسين منزوي"
دوده...برچسب : نویسنده : dodeha بازدید : 108