در آغوش باد

ساخت وبلاگ
ستاره ای چشمک میزند، آرزو می کنم. کاش باران ببارد.  کاش من بتونم با باد سفر کنم. کاش الان یک قاصدک بودم و با این نسیمی که می وزد بر فراز شهر پرواز می کردم. رهیدن در باد، غوطه ور شدن در آغوش باد، چقدر دوست داشتنی به نظر می رسد. ابرها مثل این روزهای من خسته و تکه پاره به نظر می رسد و آسمان زیر سایه مهتاب درخشش عجیبی پیدا کرده. مثل آرامش قبل از طوفان. چقدر خوابم می آید...

کربن: امروز خیلی خسته ام اما دوست دارم از جلسه کاردرمانی برایتان بنویسم. من در تمام مراحل درمانی خواهرم با او همراه هستم و همین موضوع باعث شده هفته ای چند روز را با بچه هایی که مشکلات حرکتی یا معلولیت دارند بگذرانم. متاسفانه زتجان مرکز کاردرمانی درستی برای بزرگ سالان ندارد و کل شهر را یک اتاق 12 متری که بیشتر به کودکان اختصاص دارد،پشتیبانی می کند. همین امر باعث نوشته های این روزهایم است. 

عطا الله

در باز می شود و پسرک با دست هایی بر روی گوش هایش و چشم هایی که از فشار ترس محکم روی هم فشار می دهد وارد می شود. گویی صدای انفجار های مهیبی او را می آزارد. پارسای 6 ماهه یکریز و بی وقفه جیغ میزند و لرزش پلک های پسرک بیشتر می شود. مادرش با دست هدایتش می کند و می گوید: " عطا جان برو" . عطا دست هایش بر روی گوش هایش با آن شلوارک کوتاه چشم بسته به سمتی که مادرش هدایت می کند می رود . چهار ساله به نظر می رسد. تا روی تخت با چشمان بسته می آید و وقتی مادرش لرزش پسرک را می بیند او را در آغوش می کشد. " عطا جان بریم بیرون مامان" . کم کم اک عطا ساز گریه را کوک میکند که فوری دست به کار می شود و پسر بچه دیگری را در اتاق نشانش می دهم. می گویم :" ببین ایلیا اونجا نشسته گریه ام نمی کنه. "  چیزی درون وجودم فریاد میکند تروخدا یک دقیقه گریه نکنید. و در جا گریه مهیبی که قرار بود آغاز شود را مهار می کنم. عطا الله بچه ایست با روابط عمومی بالا. تمام خانوها و آقایون درون اتاق را خاله و عمو صدا می کند تا خواسته هایش را برآورده کنند. و به ایلیا پسرک 8 ساله ای که آنجاست، داداشی میگوید تا اسباب بازی برایش بیاورد. عطا از یک سالگی فیزیوتراپی و کاردرمانی انجام میدهد و این روند قرار است تا 9 سالگی اش ادامه داشته باشد. انگار این سالهای طولانی درمان نه تنها بر روی جسمش تاثیر داشته، بلکه باعث شده مهارت های ارتباطی عطا هم قوی شود. مادرش با وسواس و دقت روی فوم را مرتب می کند، زیر انداز عطا را می اندازد و صدایش می زند : " آقا عطا الله بیا دراز بکش عزیزم. " عطا، مثل فردی که مشکلات و درد هایش را پذیرفته، با اینکه میداند با این دراز کشیدن دردی در انتظار اوست می آید و دراز می کشد و هر از گه گداری به مرد جوان تذکر میدهد که " خیلی درد گرفتا! " او را به نرمش وادار می کند.

کربن 2: این نوشته بی ادیت و هول هولکیست. فقط نوشتم که یادم نرود. شرمنده

دوده...
ما را در سایت دوده دنبال می کنید

برچسب : در آغوش باد,در آغوش باد نیلا,در آغوش باد 98ia,در آغوش باد نيلا كاربر انجمن,در آغوش باد رمان,در آغوش باد برای موبایل,برگهايي در آغوش باد,برگهایی در آغوش باد,رمان در اغوش باد نیلا,رمان در آغوش باد از نیلا, نویسنده : dodeha بازدید : 115 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 17:23